top of page

  رهیافت 7 تخیلات مثبت

بهشت پنهان (باغ خدا) 

     يكي از شيوه‌هایی كه شخصاً برای رسيدن به توان ذهني و شادی بيشتر به كار گرفته‌ام (شيوه‌ی غنودن در عالم خيال) است من در دنيای خيال‌انگيز خودم، وارد سرزمين‌های اسرارآميزی‌‌ می‌شوم و‌‌ می‌توانم به تمام آرزوهايم برسم و ثروت‌های هنگفتی به دست بیاورم و زيبایي‌های بي‌كران را تجربه كنم (آن وقت در عالم حقيقی از نيروی ايجاد شده‌ی آن بهره‌مند‌‌ می‌شوم) شما هم مي‌توانيد هر وقت مايل باشيد به دنبال آرزوها و تخيلات خود به سرزمين آرزوها سفر کنيد و لذت و شيرينی آن را تجربه نماييد. 

   در جاي امني مثل بستر هميشگي، به راحت‌ترين وضعيت دراز بکشيد چشمانتان را به آرامی ببنديد استفاده از آهنگ‌های موزون مثل موسيقي کلاسيک آرام و ملايم مي‌تواند در ايجاد تخيلات  شادی‌افزا موثر باشد. می‌توانيد زمزمه کنيد: تقديم به ساکنين شهر آرزوها، تقديم به استاد سرزمين رویاها. آنگاه هر چيزی که مي‌تواند به شما شادي هديه کند، آن را آرزو کرده و به دنبالش برويد يا مي‌توانيد پا به پاي من به يکي از سرزمين‌های رؤیایی قدم بگذاريد. يکی از باغ‌های زيبایی که در سرزمين آرزوها دارم و هر وقت مايل باشم، لحظه‌هايم را به شادی در آنجا سپري‌‌ می‌کنم.

   چشمانم را با آسودگی‌‌ می‌بندم و در عالم خيال به آرامی يک شاپرک وارد باغ روياهايم‌‌ می‌شوم باغی سرشار از زيبایی و سرسبزی در کنار دريایی با ساحل نيلگون نمی‌دانم مال چه کسي است، اسمش را گذاشته‌ام باغ خدا، دوستان زيادی آنجا دارم که بي‌صبرانه منتظرم هستند.

   آهوان خوش خرام، خرگوش‌ها و سنجاب‌های مهربان پرندگان خوش­آوا و پروانه‌های رنگارنگ و زيبا با شادی و هلهله به استقبالم‌‌ می‌آيند و مرا در بر‌‌می‌گيرند.

   آنگاه از مسير بسيار زيبایی در کنار نهری زلال با رقص و پايکوبی مرا همراهی‌‌ می‌کنند به طرف وعده‌گاهم در آن سوی باغ روياها تا برکه‌ی نيلوفران آبی.

 قرار است مرد آرزوهايم را آنجا ملاقات کنم انتظار طولي نمی‌کشد از ميان مهي دلربا، کشتی اسرار آميز، مانند نقش ترمه‌اي برجسته، روي آب نمايان‌‌ می‌شود.

    مرد آرزوهايم در لباسي برازنده مانند شاهزادگان اسطوره‌ای به استقبالم مي‌آيد و دستم را مي‌گيرد تا سوار شوم. آنگاه کنار هم با پاک‌ترين و عميق‌ترين احساس‌ها و اعتماد کامل و

 بدون هيچ نگرانی و دلهره‌ای‌‌ می‌نشينيم دوستانم برايم دست تکان‌‌ می‌دهند ماه زيبا از آن بالاها عکس زيبای خويش را در زلال آب به تصوير‌‌ می‌کشد دلفين‌های مهربان به همراه ماهيان رنگارنگ نمايش جالبی را اجرا‌‌ می‌کنند ناخدای عشق از ميان مناظر رويایی کشتی آرزوهایم را هم‌چنان به پیش‌‌ می‌راند تا از دور دست‌ها تلألؤ قصری باشکوه نمايان‌‌ می‌شود آرام آرام به ساحل‌‌ می‌رسيم. شن‌های سفيد و کريستال‌های ريز شکوه و ابهت خاصی به ساحل بخشيده‌اند با اشتياق فراوان از کشتی بيرون‌‌ می‌جهم خدمتگزاران و مستخدمین برای ادای احترام صف‌‌ می‌کشند.

   منظره‌ای شگفت‌انگيز از رقص سماء زنانی بی‌نهايت زيبا با لباس‌هایی از پرنيان آبی، محيط را به مانند تابلوی نقاشی بي‌نظيری پیش رويم ترسيم نموده است مردانی عاشق و صادق آنها را همراهی‌‌ می‌کنند.

   آنها عاشقانه، زيبایی و معرفت الهی خويش را تقديم‌‌ می‌کنند.

    هيچ گونه حسادت يا خشونتی وجود ندارد.

    نگهبانان و مستخدمين فوراً مسير را مفروش‌‌ می‌کنند.

    وارد قصری که برج و باروی افسانه‌ای دارد‌‌ می‌شويم.

      مراسم شادمانی و رقص و سرور آماده است از ميان صف خدمت‌ گزاران که دست به سينه و در حالت احترام هستند، به تالار قصر وارد مي‌شویم. اساتید در حال وصف عشق غوطه­ورند.

      خدايا! اينجا که بهشت ‌برين است درخت‌هایی از جواهر و مرواريد و ياقوت‌های درخشان، جويبارهایی که شن‌ها و ماسه‌های کف‌شان از طلای ناب و جواهرات انباشته شده است ولی طراوت و تازگی گیاهان سبز با آنهاست.

     در کنار جويباران تخت‌هایی جواهرنشان به چشم‌‌ می‌خورد.

     ميوه‌های شیرین و رنگارنگ با انواع شربت‌های گوارا به زیبایی روی تخت‌ها چيده شده است.

     صندوقچه‌هایی پر از لباس‌های فاخر و لوکس و جواهرات کمیاب به صورت گنج‌هایی عظيم هر گوشه و کنار، نگاه‌ها را به طرف خود‌‌ می‌کشند، نور آبی خيره‌‌کننده‌ای از قسمت فوقانی تالار توجه مرا به خود جلب‌‌ می‌کند جلوتر‌‌ می‌روم تخت باشکوهی که با جواهرات آبی مزين شده خدایا... استاد محبوبم، معلم روحاني‌ام آنجا جلوس کرده است.

    با بي‌قراری به دست بوسش خم‌‌ می‌شوم.

     می‌گويم استاد بزرگوار اينجا کجاست؟

     می‌فرمايند: آنجا که ذهنت در درايتی طلایی قرار‌‌ می‌گيرد و رنج را فراموش‌‌ می‌کند.

     می‌گويم چه قدر گنج! چه قدر ثروت! آيا من‌‌ می‌توانم بردارم؟

    استاد‌‌ می‌فرمايند: بله هر چقدر دلت‌‌ می‌خواهد بردار.

    با نگرانی‌‌ می‌گويم: آن وقت خداوند مرا دوست خواهد داشت؟

    استاد اشاره به آسمان‌‌ می‌کند، رو به آسمان‌‌ می‌کنم؛ آه خداوند مهربان صورتش را از آن بالا، سرير پادشاهی‌اش خم کرده و دلسوزانه‌‌ می‌گويد: بله عزيزم دوستت دارم. از شادی و مسرت بر خود‌‌ می‌بالم، شبی را با عشق و شادی و سماء الهی به سر‌‌ می‌کنم، موقع برگشتن، ارابه‌های طلایی تمام ثروتی را که جمع کرده‌ام، پشت سرم حمل‌‌ می‌کنند، به ساحل‌‌ می‌رسيم، آنگاه تمام ثروتم را به غريبه‌ای فقیر و نیازمند که نمی‌شناسمش، تقديم‌‌ می‌کنم و از انرژی فرح‌زای اين بخشش، تمام مسير تا بسترم را پرواز‌‌ می‌کنم.

    کليد الطاف الهی و گنجينه‌ی شادي‌هايش در کف من است،‌‌ می‌توانم هر چيزی که دوست دارم داشته باشم، و هر چقدر دوست دارم ببخشم.

    آنگاه تمامی عشق و شادی و لذت و تمامی غم‌ها و رنج‌ها و نگراني‌هايم را به خداوند مهربانم تقديم‌‌ می‌کنم و چشمان خيالم را به آسودگی بر هم‌‌ می‌نهم.

 

 

 

 

 کتاب سایت اندیشه های آسمانی  نویسنده :عزیزه پورحسن طالاری

                ترجمه :رویا مجیدی

 

 

 

بخش اول

بخش سوم

بخش چهارم

bottom of page