دیروز متوجه خبری فوری درآفتون بلادت شدم که مرا ملتهب ونگران کرد
دختر بچه شش ساله ای در جنگل گم شده بود
تلاش والدین دخترک بهمراه مامورین و سگهای مهربان پلیس هنوز ثمری نداشته بود و مردم عادی نیز به یاری آنها شتافته بودند
دلم هر لحظه مثل سیروسرکه می جوشید
پسر کوچولوی خودمرا تصور میکردم که در موقع پیک نیک زمانی که حتی یک لحظه مااز معرض دیدش خارج میشدیم چگونه ترس ولرز بر وجودش مستولی میشد
تا ساعت دوازده شب اخبار را با بیم و امید دنبال کردم
.هنوز خبری از کوچولوی گمشده نبود
بی اختیار دستانم بطرف آسمان رفت و اشکهایم جاری شد
دیگر این من نبودم که همراه با دعاهایم اشک می ریختم بلکه من بعنوان عضوی از هستی بیقرار عضو دیگری بودم
با اولین پلک هشیاری سپیده دم بیاد دخترک گمشده و حال و روز والدین نگرانش افتادم
از همسرم خواستم که پیگیری کند
و بلافاصله متوجه شدیم سگ مهربان پلیس بهمراه مامور پلیس گمشده کوچولو را یافته اند
من دیگر کنترل هق هق گریه هایم را نداشتم
همسرم نیز همینطور.
شعر زیبای سعدی را زمزمه کردم
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که درآفرینش زیک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
All human beings are in truth akin .All in creation share one origin ,When fate allots a member pangs and pains .No ease for other members then remains ,If, unperturbed, another’s grief canst scan
.Thou are not worthy of the name of man
shaykh sadi shiazi
A/D 13th centuri persia