top of page

معبودا !

 

در ابتدای نورانی نگاهت

نیمه شبان

همچنان ایستاده ام

و ترا می نگرم

تا به هنگام طلوع

شاید در قلبم، بستری از انتظار پهناید...

تا خیالت در آن بیاساید

بگذار باوری شیرین مرا مکرر بفریبد

که از مقرّبین درگاهت هستم

و جزء مستجاب الدعوات

بگذار باورِ شیرینم

مرا همچنان بفریبد...

یاورِ دیرینم

بارها و بارها شمع ها را افروختم

و گوش بر طنین ذکر دوختم

آیا نوای توست که از بین صداها می شنوم

کالبدِ فریب، زدوده می شود

آه! معبودم،

تو دست نیافتنی تر از رویاهای من هستی

آه! بگذر توّهم شیرینم را

همچنان در آغوش بگیرم

و لالایی عشق را برای نوزاد طلوع، هدیه کنم

بارها و بارها شمع ها را افروختم

و چشم بر آستانة طلوع دوختم

از شعله لرزان شمع، لرزیدن آموختم

اشک ریختن و سوختن،

اشک ریختم و سوختم

 ***

آه! که ثانیه ها قدرِ تو را نمی دانند

و همچنان به تاخت و تازند

و مرا همچنان از تو می ربایند

آنها زمانِ سپرده به عشق را

با خود حمل می کنند

آنها سرسپردگی هایم را با خود

می کشند و می برند

توقفی ممکن نیست

پنجره های اتاقم مرا می نگرند

و من هاله های نورانیِ گلدسته های

حرم امامزاده صالح را

آه! باز هم ثانیه ها ...

لحظه های وصل سپیده دمان را

به تاراج خواهند برد

حالا شهود صبحگاهی، نیم نگاهی بر

سجاده ام انداخته و مرموزانه می تازد

من هنوز تاجی از نیلوفران عشق را

بر سفره هفتم نهاده

و با هزار و یک لب

در انتظار شبی دیگر،

بر حجله گاه عطرآگین بوسه می زنم

بازوان وصل، مرا می فشارند

و دختران سپیده دم

با گونه هایی تَر

چشم بر چشمم می گشایند

لحظه ها در شتاب شکاری دیگر

سپهسالار زمان را بدرقه می کنند

و من همچنان چشم بر راهم

و شُکوهِ تو را می ستایم

آری، شُکوهِ تو را می ستایم

***

مکان ها سرشارند

ناحیه ها همچنان می تابند

پروردگارم!

پیشکشی ناملموس

بر صبحگاهی عطرآگین

نیلوفران راز هستی گشوده

و بر ترک زمان چون غباری رنگ می بازند

من هنوز چشم بر آسمانم

در انتظار اشارتی، در انتظارِ کرامتی

یا کرام الکاتبین!

آیا فرشته مبعوث

وصل را به تصویر خواهد کشید؟

و لحظه های فراق را

بر دفترچه طالعم خواهد افزود

آه! ذره هایِ نور، ذره های نورِ رقصان

آه! ای فرشته برگزیده

آیا در مکانی بینام ...

در شکافی از سکوت...

در انتهایِ صفِ تهی جویان ...

لحظه ها ترانه هایم را خواهند سرود؟

شمع اینک به انتهای بودِشِ خویش رسیده

و من هنوز در ابتدای جاده بی کسی

به عطر رازقی ها می اندیشم

که طلسم عبور را شکسته اند

نور به انتظار عشاق می تابد

و صدای پایی بر شُکوهِ باورم

bottom of page